بحثی پیرامون جایگاه رهبری در یک ارکستر ملی
چه کسی میتواند چوب رهبری ارکستر سازهای ملی را به دست بگیرد؟
وظیفهی رهبر ارکستر وظیفهی بسیار مهمی است. نه به خاطر اجرا که بیشتر نقش او در تمرینات ارکستر است. رهبر با تفسیر و دانش و تجربهای که دارد، موسیقی را به سمت و سوی مورد نظرش میبرد. تفسیر او در تمپوها، حالتها، نوانسها همه و همه در یک اجرا نقش بسیار زیادی دارند. این رهبر است که میتواند موسیقی را درخشانتر از ذهن آهنگساز و یا بسیار بدتر از آنچه در ذهن او بوده است، عرضه کند. مسئول عینیت بخشیدن به ذهنیت آهنگساز رهبر است. این را اضافه کنید به نظم طبیعی و ساختاری اجرای یک موسیقی که حفظ تمپو و ورود و خروج دقیق و بهموقع سازها است.
رهبر کار اصلی را در تمرینات میکند. او میداند قرار است آخر کار چه چیزی به گوش برسد. او به ریتم، سلفژ و دیکته موسیقی اشراف دارد. همهچیز را باید بشنود. مثل میز میکسر صدابرداری باید شدت و ضعفها را بشنود، تحلیل و اصلاح کند. روانشناس خوبی هم باشد. اینها در همه جای دنیا در تمرینات رهبر با ارکستر لحاظ میشود.
روز اجرا، ارائهی نهاییِ این تلاشها و اصلاحات است. روز اجرا، رهبر است و یک دستش که حافظ تمپو و دست دیگرش تذکر برای ورود و خروج و نوانسها و حالتهای موسیقی به نوازندگان است. برای همین بسیاری از رهبران دنیا در اجراها آنقدر غلو شده دست تکان نمیدهند. چون همهچیز میبایست از قبل ساخته و پرداخته شده باشد. مدیریت روانشناختی رهبر در اجرا بیش از هر چیز دیگر به درد روز اجرا میخورد. توانمندیِ فنی او باید در تمرینها خودش را نشان داده باشد.
اوضاع ارکستر سازهای ملی در ایران در مقایسه با دیگر کشورهای خاورمیانه
سالها است آکادمیهای ایران نوازنده تربیت میکنند. مصداق این تربیت باید در ضبطها و ارکسترها نمود پیدا کند. ضبطهای استودیویی که همواره در جریان بوده و هستند، ولی ارکسترهای سازهای ملی کمتر فروغ داشتهاند. اگر هم ظهوری دارند، آنقدر جدی و پررنگ نیست. دلایل آن هم مشخص است. بودجه هنگفتی برای تمرین و دستمزد نوازندهها مورد نیاز است که تقریباً امکان آن برای یک شخص حقیقی میسر نیست. محل تمرین این ارکستر هم باید مکان مناسبی باشد؛ حداقل آنقدری وسعت داشته باشد که ارکستری 60-70 نفره را در خود جای دهد. چنین چیزی برای بسیاری از آهنگسازان و برگزارکنندگان ممکن نیست.
سلیقهی مخاطبان هم به سمتی است که ارکستر مجلسی یا سمفونیک را روشنفکرانهتر و نخبهگرایانهتر میبینند. انگار اصلاً ارکستر سازهای ملی را به مشروعیت نمیشناسند. میماند ارگانها و نهادهای دولتی که آن هم میل بسیاری از آنهایی که فعالیتهای هنری و موسیقایی دارند، به سمت ارکستر سازهای ملی نیست. در کشور همسایه، آذربایجان سالها است که کنسرواتوار موسیقی ملی آذری در کنار کنسرواتوار موسیقی غربی فعالیت میکند. هدف این مرکز، صرفاً تربیت سولیست نیست. بلکه هدفاش تربیت نوازندگان آکادمیسین در عرصهی همنوازی ملی است. برای مثال، آثار ارکسترهای سازهای ملی آذربایحان را ببینید. دقیقاً بر اساس آموزههای آکادمیک موسیقی نشستهاند. برایشان پارتنویسی شده و دقیقاً با همان جدیت یک نوازندهی موسیقی کلاسیک غربی از آنها انتظار میرود. چنین چیزی در ایران، با آن جدیت مطرح نبوده و نیست.
آموزههای آکادمیک در جهت تربیت نوازندگان ارکستر سازهای ملی
چند درس پراکندهی ارکستر و همنوازی و آداب صحنهای در مقاطع کارشناسی و ارشد برای دانشجویان موسیقی ایرانی وجود دارد که اتفاقاً خود من سالها است آنها را در دانشگاههای مختلف موسیقی و در مقاطع مختلف کارشناسی و ارشد تدریس کردهام. عموماً این درسها کاملاً سلیقهای تدریس میشوند. مثلاً استادی سر کلاس میآید و عنوان میکند که انتظارش در پایان ترم همنوازی چند قطعهی اونیسون موسیقی قاجاری است. مدرس دیگر شاید بیاید و چند قطعه از آثارش را برای دانشجویان بگذارد و از آنها بخواهد که همان را در پایان ترم بنوازند. میبینید که در این شرایط، چیزی عاید دانشجویان نمیشود. به ظاهر هم درس ارکستر یا همنوازی را پاس کردهاند. مسلم است دانشجو اصلاً نمیفهمد ارکستر چه هست! فردا همین نوازنده شاید به ارکستری بزرگ دعوت شود و رفتارها و لغزشهای بزرگ از او سر بزند که شاید به انزوای کامل او از موسیقی حرفهای منجر بشود.
مهمترین مشکل در این زمینه این است که اصلاً نباید در کلاسهای ارکستر «قطعه» تمرین کرد. فقط باید اتود آنسامبل برای همان آنسامبل تنظیم کرد و بر همین اساس تمرین کرد. هدف ارائهی موسیقی هنری نیست، بلکه تمرین و مشق ارکستر و آداب آن است. موضوع مهمتر اینکه مقولهی پیشِ رو، ارکستر است نه آنسامبل. چهطور هنوز بسیاری از ما فرق این دو را نمیدانیم؟ قطعهای که برای آنسامبل «عارف» و «شیدا» و «پایور» بوده یا باید برای ارکستر تنظیم شود و بر اساس همان قواعد، همه بنشینند و مشق کنند و در آخر ارائه کنند، یا باید با آنسامبل نواخته شوند که آن هم قواعد و شیوهها و روشمندیهای خودش را دارد که خدا را شکر بسیاری از ما فقط هلالی نشستن و پیراهن سنتی به تن کردنِ آن را یاد گرفتهایم!
نه میدانیم ارکستر چیست؛ چرا اینطوری مینشینند؟ لزوم تعامل دیداری در آن چیست؟ اصلاً اکول بسیاری از نوازندگان ما به نحوی است که سر و گردنشان آنقدر پایین است که حتی پوپیترشان را نمیتوانند خوب ببینند، چه برسد به دست رهبر! نه معلمشان به ایشان گفته، نه مدرسان درسهای ارکستر و همنوازی. چرا؟ چون خود معلمین و مدرسین هم هیچگاه در ارکستری ساز نزدهاند. اینها ضعفهایی است که خود من در سالهایی که عضو ارکستر ملی ایران به رهبری «بردیا کیارس» عزیز بودم و در مواقعی که با ارکستر سمفونیک تهران بهطور پروژهای همکاری داشتم، لمس کردهام. این واقعیت است که تعلیمات و حتی اکولهای بسیاری از هنرمندان در سازهای ملی، اصلاً به گونهای نیست که بتوان از حضور آنها در ارکستر استفاده کرد. بر سر این مسائل ماندهایم. چه برسد به تفسیر دست رهبر.
سابقه ارکسترهای سازهای ملی (ارکسترهایی متشکل از سازهای ملی بدون ویولن و سازهای بادی و...)
به عقب برنمیگردم. به زمان هنرستان موسیقی ملی یا زمان «وزیری» و «صبا». در آن موقع هم اگر ارکستری بود، به اسم ارکستر سازهای ملی بود؛ وگرنه منش و شاکلهی آن بیشتر آنسامبل بود تا ارکستر؛ مثل ارکستر «فرهنگ و هنر» استاد پایور که به سرپرستی ایشان بود و نه رهبری ایشان.
ارکستر قواعد خودش را دارد، از نحوه نشستن تا کوک کردن تا نواختن تا لباس و نحوهی ورود و خروج و ابراز احساسات در مقابل مخاطبان. استاد «حسین دهلوی» بزرگ ارکستر سازهای ملی تشکیل داده بودند که آثار بسیار ارزشمندی را خلق و اجرا کردند. بعد از مدتی این ارکستر فرو پاشید و دیگر هم احیا نشد.
در این مدت، آثاری با ساختار سازهای ملی اجرا شده و همچنان هم اجرا میشود که عموماً آثار درجه یکی در تولیدات موسیقایی جامعه تلقی نمیشوند، به همان دلایلی که عرض کردم: مشکلات تشکیل ارکستری بزرگ از سازهای ملی. معمولاً دستمزدها کم است؛ خوانندههای صاحبنام همکاری نمیکنند؛ سالن کوچک است و...
در طول این سالیان، دو اجرا شاید شاخصتر از همه بودهاند؛ یکی «سیمرغ» اثر استاد حمید متبسم به خوانندگی همایون شجریان و رهبری استاد درویشی و خود استاد متبسم و هومن خلعتبری در خارج ایران که من هم سولیست سنتور آن بودم. ارکستر سیمرغ شاید بعد از ارکستر مضرابی نخستین ارکستری بود که ارکستر بود، نه آنسامبل! خطها و نقشها مشخص و منفک بود. نه اینکه لزوماً موسیقی پولیفونیک باشد. نه، همهچیز با قواره و شاکلهی ارکستر طراحی شده بود. بهخصوص در اجرا با هومن خلعتبری جدیت مسأله و چالشهای آن را به وضوح میدیدیم و حس میکردیم.
ارکستر بعدی، ارکستر سازهای ملی بود به رهبر استاد اسماعیل تهرانی که چندی پیش در تالار وحدت اجرای کنسرت داشتند. بخشی از آثار هم همان آثار اجرای ارکستر سیمرغ بود ولی روشمندیِ ارکستر در آن برقرار بود، از انضباط اجرایی تا نظم آداب صحنهای.
ارکستر «موج نو» به این دلیل یکی از معدود نمونههای ارکستر سازهای ملی (بهطور جدی) خواهد بود.
مقایسهی رپرتوار اجرایی در این نمونهها
به لحاظ پیچیدگی، رپرتوار اجرایی «موج نو» بارها دشوارتر از موسیقی اجراییِ «سیمرغ» یا ارکستر سازهای ملی استاد تهرانی است. بحثم اصلاً ارزشگذارانه یا زیباییشناختی نیست. اصلاً. به لحاظ دقت و تلاش و انرژی که باید همه روی کار بگذاریم، قطعات «علی قمصری» بسیار پیچیدهتر هستند. تحرک موسیقی بسیار زیاد است و فیگورها بعضاً سخت و بیسابقهاند. ورود و خروجها آنقدرها هم متعارف نیستند. تمپوها تند هستند و از همه مهمتر، نوانسهای متعدد برای سازهای مختلف ملی است که اجرا و کنترل صحیح آنها به شکلی که قمصری نوشته است، توانمندی قابل ملاحظهای میطلبد. من خودم در سالیان تدریس، تحصیل یا حضورم در موسیقی، رپرتواری به پیچیدگی و نوآورانگیِ رپرتوار «موج نو» ندیده و نشنیدهام. ضمناً شاید اولین بار است که بهشخصه از علی قمصری پیشدرآمد و چهارمضراب میشنوم. آثار علی قمصری همیشه در ژانرهایی غیر اینها بوده است. برای خودم جالب است که ژانر اجرایی در برخی از قطعات، همان ژانر کلاسیک ایرانی است و در عین حال، منطق ارکستر هم در این اجرا وجود دارد. این ارزش بیشتری دارد تا اجرای چند قطعهی مختلف با یک ارکستر. نشان میدهد که رعایت منطق ارکسترال بودن، ربطی به جدید بودن یا سنتی بودن آثار ندارد. به هر حال ارکستر هم بسیار زحمت کشیده در طول تمرینها و واقعاً نتیجهای برخلاف تصور همهی ناظران رقم زده است.
لزوم رهبری مسلط به موسیقی دستگاهی
این شاید مهمترین مسأله در بحث رهبری باشد. نه برای ارکستر سازهای ایرانی، که در اجرای هر رپرتوار بسیار مهم است. رهبر باید به رپرتوار اجرایی و مکتب و استایل موسیقیِ اجراییاش مسلط باشد. همانطور که کسی از ما انتظار ندارد «دبوسی» رهبری کنیم، ما هم باید انتظار داشته باشیم کسی موسیقی ملی را رهبری کند که آن را خوب میشناسد؛ آرتیکولههای آن را بلد است؛ ملودیها را میشناسد و تمپوهای حدودی هر قطعهی موسیقی سنتی را با توجه به روح آن درک میکند. اصلاً این هم نه! کسی باشد که حداقل گسترهی صداییِ سازهای ملی را بشناسد. چهطور از ما انتظار میرود گسترهی ترومبون باس را بدانیم و اگر رهبری این را نداند، رهبر نیست. چرا ما نباید از رهبر انتظار داشته باشیم که شناخت کامل از موسیقی دستگاهی داشته باشد؟
این موضوعی است که در برخی از اجراهای ارکسترهای ملی یا مجلسی (ترکیب سازهای غربی با سازهای ملی) رعایت نمیشود. رهبر دشیفر عالی دارد، گوشاش دقیق است، هوش و تمرکزش عالی است، پارتیتور بلد است بخواند. خوشاکول است و در یک کلام کاربلد؛ ولی از موسیقی دستگاهی چیزی نمیداند. هنوز نمیداند فرق چهارمضراب یا رِنگ چیست. گسترهی سنتور یا کمانچه چهقدر است. مگر نباید یک رهبر شناخت کاملاً عالی از سازهای ارکستر داشته باشد؟ مگر نباید رهبر در حد یک ویرتوئوز، پیانو یا یک ساز زهی نواخته باشد؟ مگر رهبر نباید صاحبنظر در رپرتوار اجرایی در دوره و مکتبِ خاصِ آن اثر باشد تا رهبری تاپ ارزیابی شود؟ چرا این قانون اینجا حاکم نیست؟ چرا نباید کسی رهبری کند که ویرتوئوز یکی از سازهای ملی به شکل آکادمیک باشد و در عین حال، منطق ارکستر و حرکاتِ دست رهبری را بشناسد؟ چرا نباید رهبری برای ارکستر سازهای ملی تربیت شده باشد که سازها و ژانرها و حالتها و ردیف و همهچیز را در کنار دشیفر و سلفژ و هارمونی و کنترپوان و فرم فرا گرفته باشد و برای رهبریِ ارکستر سازهای ملی از تخصص او استفاده شود؟
در سالهایی که سازشناسی به نوازندگان ساز جهانی تدریس کردهام، این را به خوبی دریافتهام که برخی از آنها نگاه کاملاً بالا به پایین به این قضیه دارند. شما اگر برای ترومپت پارتی نامعقول بنویسید، شاید مورد تمسخر هم قرار بگیرید ولی چهبسا موزیسینهای نخبهای را بشناسیم که بارهای بار مضحکتر برای سنتور و تار و عود پارت نوشتهاند، ولی نوازندگان سنتی دم نزدهاند. خودشان پارتهایشان را تغییر داده و نواختهاند. چه در ضبطهای استودیویی کارهای ارکسترال و چه در کنسرتها. در حالی که این مشکل اصلاً به نوازنده مربوط نمیشده است.
یاد جمله معروف استاد «علیزاده» به مرحوم «حاتمی» در فرایند تولید فیلم «دلشدگان» افتادم. گویا ایشان به مرحوم حاتمی گفته بودند: «ای کاش همانقدر که ما موزیسینها از سینما میدانستیم، شما از موسیقی میدانستید. این هم شده مصداق سخن من. ای کاش همانقدر که ما از موسیقی کلاسیک غرب میدانیم، برخی از بدیهیات موسیقی ایرانی را میدانستند.
به هرحال اگر ارکستر سازهای ملی بخواهد وجود داشته باشد -چه به شکل دولتی و چه خصوصی- میبایست رهبری داشته باشد که کاملاً به مختصات این موسیقی مشرف باشد. از فرهنگ موسیقاییِ غیر، وارد نشده نباشد. صرفاً اصول رهبری و دیدخوانی پارتیتور و گوش دقیق نداشته باشد، بلکه بداند چه چیزی را میخواهد رهبری کند. مثل کسی که شاید بهترین زبانشناس فرانسوی است اما در انگستان زندگی میکند. رهبر باید قواعد زبان موسیقیِ مورد اجرا را خوب دانسته باشد، نه صرفاً بدیهیاتِ فنیِ یک رهبر را داشته باشد.
از دوستانی بهطور موثق شنیدم که گویا استاد علی رهبری هم برای انتخاب رهبر برای ارکستر سازهای ملی ایران همین دغدغه را داشتهاند. اصل مرتبط بودن دانش و تجربهی رهبر با موسیقیِ اجرا را استاد رهبری که خودشان مدیر هنری و رهبری کارکشته هستند نیز به خوبی درک کرده بودند. یعنی میخواستند رهبری همجنس از موسیقیِ اجرایی انتخاب شود که خوشبختانه استاد تهرانی را برگزیدند که خود از مدرسین و هنرمندان و آهنگسازان باسابقهی موسیقیِ ایرانی بوده و هستند.
بر همین اصل، جامعهی آکادمیک موسیقی ایران باید به سمتی سوق پیدا کند که رهبرهایی مشرف و مسلط به موسیقی دستگاهی تربیت کند تا بتوان -برای مثال- به تدریج به جایگاه ارکستر سازهای ملی آذربایجان دست یافت. نوازندگان و آهنگسازان و رهبران و مدیرانی همه همسو، همجنس و متخصص.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما